آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

شیرین زبونی و شیرین کاریهای آرتین خان

  مهربانی عطریست که در گل جاریست وتو خوشبو ترین شاخه آنی     این روزها وقتی بهت نگاه میکنم ساعتها به فکر فورو میرم وبا خودم میگم خدایا یعنی این همه پسر کوچولوی منه که روزهای اول قادر نبود هیچی انجام بده وچیزی بگه اما الان میتونه کم وبیش حرف بزنه یا به ما بفهمونه که چی میخواهد یا چی شده یا...................... خدا یا شکرت بابت این گل بی خار خودت که به من هدیه دادی                                                   بعضی وقتها همچین کا...
31 فروردين 1392

روستای زیبای شیت

شیرین عسل مامان 25 فروردین 1شنبه ما تعطیل بودیم وقرار بود با دوستای خوبمون (که جمعا 15 نفر بودیم با شما تربچه ناز ) بریم شیت یکشنبه صبح ساعت 7:45 دقیقه از شهر خارج شدیم وشما هم مثل همه بیدار بودی وآماده سفر بین راه تو یه جای با صفا صبحانه خوردیم وساعت 10:30 بود که رسیدیم شیت واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه جای با صفایی بود وچقدر هم بهمون خوش گذشت یه آلاچیق خوب پیدا کردیم وبرای نهار ماهی کبابی قزل آلا سفارش دادیم مامانی من ماهی دوست ندارم وخوردنی هم ی ذره ماهی میخورم اما این ماهی همچین خوشمزه بود که من ی ماهی رو درسته خوردم با...
28 فروردين 1392

از بس که جیگرم

بابا نمیدونم چرا من هر جا میرم همه میخان منو ماچ کنن اگه کسی میدونه بهم میگه   آرتین وپرنیان جون آرتین و داداش محمد حسین(پسر خاله ندا) ...
26 فروردين 1392

فرشته 21 ماهه من

   هر چه زدم بی تو دلم وا نشد،جز تو کسی باب دل ما نشد،هر چه پرستو شدمو پر زدم،هم نفسی مثل تو پیدا نشد .  21 ماهه مونسم شدی 21 ماهه همدمم شدی وجودم به وجودت بنده تمام زندگیم تو هستی ونفسم به نفسهات گرمه شیر مردم باش تا من هم باشم شاد هستم تا شاد زندگی کنی بخند تا بخندیم عزیز دلم 21 ماهگیت مبارک اینم هدیه من به مناسبت جشن 21 ماهگیت                       عزیز دلم به عنوان 15 امین نی نی حافظ محیط زیست انتخاب شده الهی مامان ...
22 فروردين 1392

13 بدر 92

فشفشه کوچولوی مامان 13 بدر امسال ما همراه خانواده پدری بابا رضا رفتیم طارم و باز دوباره خیلی خیلی بهمون خوش گذشت ساعت 8 صبح همگی اول جاده تهم بودیم و دست جمعی به سمت باغ باباغلام حرکت کردیم وقرار بود وسط راه هم صبحانه بخوریم وشما سنگ تمام گذاشتی، چون اصلا صبح از خواب بیدار نشدی وتو صندلیت راحت خوابیده بودی وخوابیدی تا ساعت 9:30 یعنی بعد از اینکه ما صبحانه خوردیم شما از خواب بیدار شدی وتا باغ تو ماشین بازی کردی وسر حال رسیدیم باغ با اینکه هم چنان سرما خوردگی تو جونت بود و مثل همیشه شارژ نبودی وزیاد بهونه میگرفتی اما در کل زیاد اذیتمون نکر...
22 فروردين 1392

گشت وگذار در طارم

                                   جیگرم ما تصمیم داشتیم که جمعه 9 فروردین بریم طارم باغ بابا غلام که زد شما مریض شدی اول تصمیم گرفتیم که نریم اما بعد منصرف شدیم و رفتیم بابا رضا میگفت اونجا گرمه و آفتاب برا آرتین خوبه به همین خاطر جمعه صبح ساعت  7 همراه دایی میثم ،بهارجون و خاله سمیرا(دختر داییم)وعمو اکبر وارشیا رفتیم طارم که حسابی هم بهمون خوش گذشت با این که شما مثل همیشه شارژ نبودی اما در کل به شما هم خوش گذشت وشب ساعت 9 هم برگشتیم خونه اینم آ...
20 فروردين 1392

خاطرات نوروز 92

    نباتم میخواهم خاطرات عید وبرات بنویسم اما موندم از کجا شروع کن باید از 30اسفند برات بگم که صبح زود طبق معمول از خواب بیدار شدی وبعد از شیر خوردن هوس کردی بری بیرون تا کمی بازی کنی همین که خواستی بری بیرون پات به لحاف تخت گیر کرد ومحکم سرت خورد به لبه دیوار و چه خونی فواره میزد وای منو نمیگی داشتم سکته میکردم فقط عمق فاجعه رو نگاه کردیم ودیدیم نه بخیه زندی نیست وخدا رو شکر کردیم وبا 1000 ترفند بود آرومت کردیم بعدش همراه بابا رضا رفتی دَدَر       تازه سلمونی هم رفتی وقرار بود فقط یکم از موهاتو کم کنه اونم پشت گردنت اما مثل اینکه اونقدر شیطونی کرده بودی که نشده بود اون طوری که ما میخو...
19 فروردين 1392

نوروز 92

  من از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم، نمیدانم چه میخواهی ولی امروز.....برای تو، برای رفع غمهایت ،برای قلب زیبایت ،برای آرزوهایت، به درگاهش دعا کردم ومیدانم خدا از آرزوهایت خبر دارد، یقین دارم دعاهایم اثر دارد پـــــــــــــس پذیرای تبریکم باش ای شیرین ترین هستی وجودم جینگیل مامان یک سال دیگه هم گذشت یک سالی که از شروع تا پایانش کنار هم بودیم چه روزهایی رو با هم سپری کردیم وچه لحظه های شاد وعاشقانه ای رو با هم داشتیم     وچه حیف این روزهای شیرین به این زودی سپری شدن ورفتن اما میدانم روزهای دیگه ای که در انتظارش هستیم، روزهای شیرینی برایمان خواهد بود ولحظات شیرین...
18 فروردين 1392

چهارشنبه سوری

                         جوجه کوچولوی خودم نمیدونم از کی واز کجا شروع کنم اما مینویسم برات از روزهای آخر اسفند که ٢٨ اسفند آخرین روز کاریه ما بود وقراره ما تا ١٦ فروردین با هم باشیم و خوش بگذرونیم که حسابی هم بهمون خوش گذشت                                  ٢٩ اسفند که چهار شنبه سوری هم بود ما رفتیم خونه مامان مهین وبابا غلام وحسابی هم بهمون خوش گذشت ام...
17 فروردين 1392
1